بابک مینا، پژوهشگر فلسفه، در یادداشتی با عنوان «بحران چپ و سنت لیبرال» در سایت بی بی سی فارسی به بررسی خاستگاه نظری بحران چپ ایرانی در دنیای امروز پرداخته و «بحران در مواجه با لیبرالیسم» و به عبارت دقیقتر بحران در مواجهه با موج اول و دوم مدرنیته را مهمترین بنبست نظری چپ ایرانی دانسته است.
به گزارش
رسانه ایران، این پژوهشگر فلسفه، برای تامل بر بحران چپ ایرانی، تلاش کرده تا این بحران را به خاستگاههای نظری آن برگرداند. فرض اولیه نویسنده این است که بحران چپ در سطح جهانی از نسبت این سنت با فلسفه سیاسی به طور عام و لیبرالیسم به طور خاص سرچشمه گرفته است.
چپ پس از ظهور رژیمهای تمامیتخواهِ کمونیست به تدریج با دوگانه دشواری روبرو شد که ذخیره فکری و سیاسیاش توان پاسخگویی به آن را نداشت: یا باید خود را در جبهه لیبرال جای میداد و یا باید با تمامیتخواهیِ کمونیسم متحد میشد. عملا تا اواخر دهه هفتاد، بخش بزرگی از چپ غربی در نوسان و تردید میان این دو انتخاب بود، و اگر نگوییم کم یا بیش به سوی جبهه کمونیست گرایش داشت، دستکم با اغماض به بلوک شرق نگاه میکرد. به تدریج و با بیاعتباری بیش از پیش کمونیسم، چپ نهایتا با این پرسش دشوار مواجه شد که نسبتاش با سنت لیبرال چیست؟ بخشی از متفکران چپ، در دهههای اخیر کوشیدند پاسخ نظری درخوری به این پرسش دهند. و البته بخش دیگری از چپ همچنان یا در سنگرهای قدیمی باقی ماندند و یا شیوههای جدیدی از تفکر ضدلیبرال را آفریدند.
نویسنده یادداشت، مواجهه روشنفکران ایرانی را با مدرنیته به دو دوره تقسیم کرده است: نخست، از مشروطه تا کودتای بیست و هشت مرداد و سپس، از سالهای دهه چهل و پنجاه به بعد. ویژگی اصلی دوره اول توجهی نسبی به امر سیاسی و امر حقوقی است. روشنفکران دوره مشروطه کاملا تحت تاثیر آنچه «مارسل گوشه» (فیلسوف سیاسی معاصر فرانسوی) موج اول و دوم مدرنیته میخواند، بودند. این تاثیرپذیری اگرچه پرمایه نبود اما تاثیرات مهمی برجای گذاشت و اساس مدرنیته ایرانی را پی ریخت. به تدریج از سالهای چهل به بعد روشنفکران با اندیشمندان موج سوم مدرنیته آشنا شدند: مارکس، نیچه، تا حدی هایدگر و فیلسوفانی درجه دوم مثل سارتر و مارکوزه. ویژگی مشترک همه این اندیشمندان ضدیتِ کم یا بیش رادیکال با بنیانهای موج اول و دوم مدرنیته بود. چپ رادیکال ایرانی در این سالها در چنین فضایی به رشد نهایی خود رسید و هویتاش را برساخت. چپ به شدت در این سالها علیه «فرمالیسم حقوقی» و «دموکراسی بورژوایی» است، تحلیلی اقتصادی – اجتماعی از رویدادها دارد و میکوشد و به دستاوردهای موج اول و دوم مدرنیته حمله میکند.
فروپاشی شوروی شاید به یک معنا پایان نمادین سیطره موج سوم مدرنیته باشد. موج چهارم مدرنیته - که در آن بازگشتی انتقادی و خلاقانه به موج اول و دوم نقشی اساسی ایفا میکند - در سالهای نود میلادی به تدریج توانست سیطره باید. تلاش برای گسست از موج سوم از سالها پیش آغاز شده بود، اما پایان کار کمونیسم را میتوان به طور نمادین پایان یک عصر و یک نوع نگاه به مدرنیته و صورتبندی آن در نظر گرفت. چرخش بزرگی که از سالهای دهه نود آغاز شده است تا کنون ادامه دارد. این چرخش، خصوصا در شکل چپاش، به هیچ وجه به معنای از دست دادن نگاه انتقادی به مدرنیته، و بازگشت به نگاهی غیرتاریخی نیست، بلکه فعال ساختن امر سیاسی و امر حقوقی در تفکری تاریخگرایانه است.
بابک مینا معتقد است که چپ ایران هنوز معنای این چرخش را به درستی در نیافته است. بنابراین هنوز نتواسته است رابطهاش با لیبرالیسم را بازسازی کند. بخشی از چپ هوادار دموکراسی است، اما این هواداری بیش از اینکه یک انتخاب نظری تاملشده باشد انتخابی سیاسی است که از دل تجریبات روزمره زیستن در یک نظام اسلامی بیرون آمده است.
نویسنده بی بی سی بیان داشت: دموکراسیخواهی بدون تاملی نظامیافته بر بنیانهای نظری و فسلفی آن، تعیین نسبتی عقلانی با این بنیانها، ناقص، از شکلافتاده و غیرقابل اعتماد است. برای دموکراسیخواهی به چیزی بیش از حسن نیت نیاز داریم، باید با ریشههای نظری دموکراسی تعیین تکلیف کرد.
او نتیجه می گیرد که بحران در مواجه با لیبرالیسم و به عبارت دقیقتر با موج اول و دوم مدرنیته، مهمترین بنبست نظری چپ ایرانی است.